تاپیک قبلی کامل توضیح دادم
قرار بود شر به پا کنم و به زور راضیش کنم بزاره برم سرکار ولی برعکس شد و نتونستم شوهرمو قانع کنم و اون مشت زد به دیوار دوتا مشت زد به در که جای مشتش موند کاملا شر به پا کرد و گفت یکبار دیگه حتی حرف کار کردن بزنی واقعا طلاق من نمیتونم تحمل کنم وقتی خودم سرکارم تو بری با مردا کار کنی....
نشستم سر زندگیم خیلی دوسش دارم و انتخاب خودم بود به سختی بهم رسیدیم جز این موضوع هیچ مشکلی باهم نداریم ولی افکارش خیلی مریضه
بهش گفتم باشه من نمیرم سرکار ولی آه و نفرین و حسرت من واسه تو میمونه