دو تا از آشنایان که من حتی باهاشون حرف هم نزده بودم فقط میشناختمشون
مثلا زن همکار شوهر یا مثلا جاری خالم فوت کردن و همش تو فکر اینا بودم همش به یادشون میوفتادم طوری که یه روز خسته شدم گفتم
یعنی چی میخان از من
گفتن بهم حلالشون کن
منم که دلم گرفته بود به خدا گفتم به خاطر من کسی رو اذیت نکن من حلال کردم
دیگن کمتر میان تو ذهنم یکیشون خیلی کم اما یکیشون هنوز گاهی به یادش میوفتم
کاش خدا به منم رحم کنه منم خیلی درگیر مشکلاتم