شوهرم یجوری شده امشب مجردی رفتم خونه دوستم شام سه چهارتا بودیم آلوچه جنگلی خوردم دل درد شدم اومدم خونه دل دردبودم به شوهرم گفتم میگه باز زیاده روی کردی خیلی بهم تیکه میندازه یکبار تودعوا بهم گفت غذا نخوری مهم نیست حس میکنم دوست نداره غذا بخورم باور میکنید توخونه خودم حس مهمون رودارم نمیتونم برم سریخچال چرا اینجوری شده کار نداره بیکارشده یکسره تو خونست