سلام یه ادمی که توهمه چیز بدشانسی اورده حرف میزنه شاید دلم خواست حرف دلمو بگم
مادر پدرم جداشدن و من با پدرم و برادرم زندگی میکنم مامانم عشق و هوس رو بجای بچه هاش ترجیح داد ازدواج نکرد با همکارش صیغه شد و اون همه چیزش شد وما خونش فقط به عنوان مهمون میریم میایم بگذریم هیچ آینده ای ندارم پدرمادرمم فقیرن هیچ راهی واسه خوشبختی ندارم دوبار با دارو سعی کردم خودکشی کنم ولی تهش مسموم شدم فقط
یه ادم بشدت استرسی و اضطرابی هستم و بیشتر اوقات تا گریه نکنم سبک نمیشم خستم از زندگیم ازخودم ازهمه چی انگار همه راهها برام بمبسته