دیگه بریدم،به مرگم راضیم،با عشق ازدواج کردیم واقعا دوستم داشت،یک ساله انگار کلا از من متنفره،سر هر موضوعی قهر میکنه مثلا ساعت ۹ شب میگه برو فلان وسیله رو بخر میگم دیروقته نمیتونم قهر میکنه تا یک ماه حرف نمیزنه حتی جواب سلامم نمیده،اینبار سر اینکه با دوستش تلفنی میگفت خریت کردم زن گرفتم منم دیدم چند بار این حرفو تکرار کرده گفتم یه جور میگی خریت کردم انگار من یکی از بزرگترین افتخارات زندگیمو انجام دادم،قهر کرد دو ماه نه حرفی نه بغلی نه سلامی نه علیکی،دیگه امروز آمپر چسبوندم دیدم از سرکار میاد حتی یه سلامم نمیده گفتم چته چیشده چه وضعشه گفت هیچی منم گفتم پس چیه چی شده خب هر چی حرف زدم محلم نداد انگار که من وجود ندارم لب تاپ باز کرد سریالشو پلی کرد هدفون گذاشت تو گوشش منم لب تاپو بستم گفتم دارم با تو حرف میزنم پاشد منو هل داد انداخت زمین پاشو گذاشت رو دهنم در حدی که از بی نفسی داشتم خفه میشدم دست و پا میزدم و کبود شدم که ولم کرد،گفت گمشو برو.
میدونم باید طلاق بگیرم میدونم نه از نظر روحی نه جسمی جام اینجا امن نیست ولی کسیو ندارم،پدر و مادر ندارم،مهریه ندارم گیر افتادم اینجا.
گاهی به سرم میزنه خودمو بکشم برم کنار مامانم آروم بخوابم دیگه خسته شدم از اینهمه درد.