دیروز با مامانم رفتیم بازار بچه رو دادم مادرشوهرم نگه داره ظهر ساعت 1 رفتیم عصر نزدیک 6 اومدیم
مادرشوهرم چند بار گف از صبح رفتین فک کردم الان بازارو جمع میکنین میایین
بعد مامام رف خونش برگشته بازم بهم میگ از صبح رفتین چیکار کردین پس
منم گفتم از صبح نرفتیم ظهر رفتیم برگشت میگ نه 11 رفتین گفتم مدرکم دارم ک ساعت 1و نیم ب بازار رسیدیم
برگشته با عصبانیت ببین منو من مثالا گفتم صبح
تو دلت بحث میخواد من میبینم اینجورت میکنم اونجورت میکنم روت باز شده انگشت اشارشو تکون میده واسم
منم ترسیدم گفتم مگ چی گفتم بهت گفتی صبح منم گفتم ظهر
بعد شوهرم اومده میگ الان زنا مرد شدن مردا زن زنا کت و شلوار میپوشن و کوتاه میپوشنو دقیقا منم مانتو شلوار ست خریدم عین کت شلوار
برگشتم گفتم منو میگی برگشته میگه اره تورو میگم کو.ن.تو میزاری بیرون مانتو باید از زانو باشه
نتونستم چیزی بگم لطفا نگین چرا جوابشو ندادی چون تو خود اون جو نبودین جای من نبودین
ولی شوهرم ازم دفاع کرد گف خودم پسندیدم بپوشه
نمیدونم چرا مادرشوهرم قاطی کرده بود
خیلی عصبانیم امروز خیلی حرفا بهم زد زنیک عفریته