یه روزی یه نفری میره سر قبر شوهر شهیدش با دختر کوچولوش گل میبره اونحا مادره بهش میگم دخترم هر وقت من گفتم گل ببر بزن رو قبر بابایی میخوام ازت فیلم بگیرم مادره هک همش گریه میکرد و حالش خوی نبود متوجه نبود
خلاصه دختره میبره گل میزاره روی قبر میاد سمت مامانش
بعد میرن خونه مادره فیلمو نگاه میکنه میبینه وقتی ک دختره گل داده به بابا از دخترش گل گرفته اومده بوده بیرون یل هرچی با دختره ارتباط گرفته باباشو دیده بوده
سری بدو میکنه میاد پیش مامانش میگه مامان بابایی گل ازم گرفت چقدر خوشحال شد بابایی مادره اونجا متوجه این حرف دختره نشده بوده