من ی دختر خیلی خیلی ساده و مهربون از ی خانواده خوب بودم .بی حاشیه ترین و مهربون ترین دوست برای دوستام
ی جاهایی که پول نداشتن من از جیب خودم بدون منت پول رستوران و کافه و حتی اینترنت دوستمو دادم
دوست ۱۴ سالم بود که منو به ی پسر معرفی کرد
اولا من و اون پسر خیلی فرق داشتیم این حتی آخرشم معلوم شد خلاصه با هزار داستان ما رفتیم تو رابطه
از همون اول دوستم ی چیزایی نشون میداد که حسودی میکنه از وقتی رفتم تو رابطه یهو پیام و تماسشو کم کرد گفتم عادیه حتما نمیخواد مزاحم شه
ی بار با دوست پسرش تموم کرده بود زنگ زدم دلداریش بدم فکر کنین تو اون اوضاع گریه میکرد میگفت هیچکس دوستم نداره من گفتم من خیلی دوستت دارم گفت نه منظورم پسره خوش بحال تو فلانی عاشقته با ی لحن بدی و تو گریه
آخرشم انقدر حرف برد و اورد این وسط رابطه ۵سالم خراب شد (البته دیگه خدا رو شکر که همچین رابطه ای خراب شد)
ولی خودش رفت چسبید به ی پسر خارجی و اول گفت میخوام برم هم خونش شم و بعدشم باهاش ازدواج کرد و ویزای اروپام گرفت و رفت
دیگه انقدرم بدجنس و از خود راضی شده بود ۱۰ تا کلمه نمیشد باهاش حرف زد
تو همه عمرشم از همه فقط سواستفاده کرد
جالب اینه هیچی نداره ولی سواستفاده گر خوبیه چه از دوستاش چه از اون پسر بدبخت