فرستادم
ما هم غرق در مشکلات هستیم هیچ کس اندازه ما بدبخت نیست خیییییلی سختی کشیدیم بابا و فامیل هامون خیییییلی عوضی هستن اونا من رو خیلی اذیت کردن بابام هم مامانم رو خیلی کتک می زد خیییییلی اذیت می کرد یه بار مامانم رو جوری از گوشش زد که گوش مامانم کر شد الان مامانم یه گوشش
نمی شنوه هر روز الکی توی خونه دعوا راه می انداخت ما یه روز خوش تو خونمون نداشتیم بابام سادیسمی هست از اذیت کردن ما لذت می برد الان مامانم ازش طلاق گرفته
داییم به مامانم می گفت هر چقدر فاطمه یعنی من گریه کنه بهش توجه نکن من اون موقع ۳ سالم بود این حرف رو میزد بعد یه بار مامانم می بینه که صدای گریه من از زیرزمین میاد مامانم با خودش می گه ولش کن داداشم گفته هر چقدر فاطمه گریه کرد توجه نکنم ولی بعد پشیمون میشه میاد تو زیرزمین می بینه دوچرخه افتاده توی سرم و من نمی تونم از زیر دوچرخه بیام بیرون همون جوری مونده بودم داشتم گریه می کردم خیییییلی اذیتم کردن نمی تونم همش رو بگم الان چندساله باهاشون قطع ارتباط کردیم الان تک و تنها هستیم هیچ کس رو نداریم میومدن تو خونمون وسایلمون رو خراب می کردن اسباب بازی های من رو پسرداییم خراب می کرد
یه جوجه کوچولوی زرد رنگ داشتم پسرداییم اون جوجه رو چنان زیر زانوش فشار آورد و لهش کرد که تمام محتویات داخل شکمش اومد بیرون خیلی مردم آزارن اون موقع ما عقل نداشتیم چیزی بهش نگفتیم