من میخاستم برم کربلا شوهرم گفت برو حتی خودش میخاست کارامو انجام بده برای رفتنم
مادر شوهرمم میخاست بیادشوهرم کلی مخالفت کردو کلی بحث کرد بااهاش که حق نداری بری و فلان و بهمان کلی جرو بحث کرد
خیلی دلم شکست من خیلی دوستش دارم اونقدری دوستش دارم که حتی دست و پاشم میبوسیدم
از وقتی این رفتارو دیدم خیلی دلم شکست ازش