2777
2789
عنوان

اینقد تو خیابونا گریه کردم

189 بازدید | 5 پست

من و‌شوهرم چندین سال دوست بودیم ازدواج کردیم 

دیگه کوچکترین توجهی بهم نداره از صبح تا شب سرکارم دوشیفت میرم تا اقساط جهیزیه مو بدم یه زنگ نمیزنه ببینه مردم یا زنده منم بهش زنگ میزنم اینقد سرسنگین و بد جوابمو میده حالمو بدتر میکنه

چندین بار باهاش حرف زدم میگه اگه دوستت نداشتم که جون نمیکندم بخاطرت ، خب اون سرکار میره منم سرکار میرم 

نباید این زندگی کوفتی رو برای هم قشنگ تر کنیم؟ دلمون وسط این جون کندنا بهم گرم بشه ؟ پس چرا ازدواج کردیم

امشب کلی بهش زنگ زدم گریه کردم بعد اومدم شیفت خطمو خاموش کردم میخوام سه روز بیمارستان بمونم نرم خونه 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

هیچی تو دنیا نمیتونه یک زن رو از پا در بیاره جز بی توجهی 

اینو مردا خوب میدونن خیلی خوب میدونن 

زن و شوهرایی که پا به پای هم باشن و دلشون خوش باشه خیلی کمن اونقدر کم که من میتونم بگم ندیدم یا شاید اطراف من نبودن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792