دوستم یکسالی میشه از یه پسر عمده فروشی سرکوچه شون خوشش میومد عاشقش شده بود چپ راست تو فکرش بود ازش بت ساخته بود چون مطلقه بود بچه داشت نمیتونست بگه
بلاخره باهاش دوست شد یه ماهی باهم چت میکردن
پسره همش از رابطه حرف میزد ولی دوستم بدش میومد
بهشم گفته من اهلش نیستم
بعد یه ماه قرار گذاشتن رفتن بیرون
پسره با دنپایی همون لباسایی که دم مغازه میپوشید اومده بود طرز برخوردشم زمین تا آسمون با اونیکه تو ذهنش ساخته بود فرق کرد
الان دودل شده پسری که یکسال بود عاشقش بود شب روز بفکرش بود الان زمین تا آسمون با رویاهاش توفیر داشت
الان نه میتونه دست بکشه از پسره نه بمونه بلاتکلیفه
تاحالاهم با هیچ پسری نبوده