سال ۹۰ بود دانشجو یه رشته مهندسی شدم...از اول روحیات من هنری بود...اما به اجبار خانواده یه رشته فنی رفتم و تا لیسانس هم ادامه دادم...
تو اون دوران یه هم دوره ایی آقا داشتم که عکاس خبری بود...به پسر تپلی...خنده رو...و بشدت فعال...اون دوران یه دختر ۱۸ ساله کم رو بودم..هیچوقت با این پسر حرف نزدم نمیدونم چی شد ترم آخر توی آموزش دیدمش..یهو هم کلام شدیم راجع شغلش ازش پرسیدم یه سری توضیح ها واسم داد...اون اولین و آخرین دیدار و گفتگوی ما بود...
ولی سوم مرداد ۱۳۹۴ خبر رسید که علی توی راه برگشت از سرکار توی جاده ساعت یک و ۴۰ دقیقه بامداد تصادف کرده و فوت شده... متاسفانه...
من مراسمش شرکت نکردم...کلا از مراسم فاتحه اونم جوونم بدم میاد حالم خراب میشه ..