از استرس
از خستگی کار خونه و رسیدگی های تمام نشدنی به بچه ها
از حذف شدن توی اجتماع و توی کارم که سالها درسشو خوندم و براش تلاش کردم و توش ۱۰ سال تجربه اش داشتم
از خونه نشینی
از خیلی چیزایی که این مادر بودنه بهم تحمیل کرد
خدارو شکر میکنم از زندگیمو داشتن بچه هام
ولی من الان به نقطه ایی رسیدم که توان و تحمل ادامه دادن ندارم
بخدا کم آوردم الان دو ساله که دیگه خودمو میزنم زود از کوره در میرم فریاد هایی دارم که اطرافیانمو روانی میکنه منظورم بچه هامه
روان پزشکم رفتم قرص هم میخورم
ولی ببین حمایت درستی از طرف همسر و خانواده ها ندارم