من چهارتا دایی دارم یکیشون هنوز مجرد باهمشون خیلی خوب بودم دوتاشون هنوزم همونن اما دیگه وقت کافی ندارن تا مثل قبل باهامون وقت بگذرونن خب حقم دارن اما دایی کوچیکم اون از همه بیشتر بهم نزدیک بودیم تمام رازهای همو میدونستیم باهم بوکس کار میکردیم و... بعد ازدواجش اونم کمرنگ شد حق داره چون زندگی خودشو ساخته اما این روزا خیلی ازم دور شده دلم براش تنگ شده و نمیتونم کاری کنم بخاطر بحثی که زنداییم با مامانم داشت که مقصرش هم خودش بود(تاپیکا قبلم هست الان بازگو نمیکنم) داییمو مجبور کرد با همه قطع ارتباط کنه حتی دخترداییم که خیلی وابسته من بودو اجازه نمیده باهام حرف بزنه به شدت کتکش میزنه اگه اینکارو کنه داییم وقتایی که زنش نیست باهامون خوبه وقتی زنش کنارشه حتی نگامم نمیکنه از این رفتارا دلم گرفته چرا ی ادم باید اینقدر ظالم باشه به فرض با یکی دیگه بحثت شده مقصرم اونا باشن مشکلت با بقیه چی برای همین دیگه دلم نمیخاد اون یکی داییم ازدواج کنه نمیخام اون تغییر کنه
الان دلم برای داییم تنگ شده چندماهه ارتباطی نداریم ولی نمیخامم زنگ بزنم چون میدونم میمونه تو موقعیت سخت و ارامشش بهم میخوره شما جای من بودید چیکار میکردید