:شوهرم منو نبرد کربلا ولی برادرزاده ۱۲ سالشو داره میبره
خیلی خیلی زیاد حس بدی دارم و دلم شکسته ولی به زور جلو خودمو گرفتم گریه نکنم کسی نفهمه
زمستون که من حامله نبودم رفت پاسپورت گرفت واسه خودش و مامان و باباش برای من نگرفته بود دیگه جور نشد برن
امروز دارن میرن چند روز پیش دعوام شد که چرا اونموقع واسه من نگرفتی میگه چون زن داداشام نرفتن ناراحت میشدن آخه با برادراش شریکن
امروز برادرش اومد گفت دخترم خیلی دلش میخواد بیاد سریع شوهرمم گفت باشه بیاد
منم پولی که داده بود بدم به مادرشوهرم ندادم میخوام بعدا بگم یادم رفته