الان 20 سالمه
زمانی که 16 سالم بود عاشق شدم..
من خیلی مشکل داشتم از بچگی مسئول خیلی چیزا بودم بچگی نکردم اما دم نزدم
اما همه میگن از اون موقع که عاشق شدی دیگه مثل قبل نشدی
من و اون اصلا باهم نبودیم
بهم حس ناکافی بودن داد .. هرشب گریه میکردم میدونستم تهش هیچه
اما یهو به خودم اومدم
بعد از اون بدترین اتفاقی که میتونست بیوفته ، برام افتاد ... هرکس جای من بود خودش و خلاص میکرد
اما من نمیتونستم مامانم و رها کنم به جز من کسیو نداشت
تا دو سال بعدش هنوز به اون آدم فک میکردم
اما دیگه کنار اومدم
الان 20 سالمه همه میگن چقد شکسته شدی ...
بی پولی ، گشنگی ، کتک ، تعرض ، بی پدری و ...
هرچیزی کشیدم اما اخر عشق من و از پا در آورد
عجیبه!
اما... بعد از مدت ها الان از کسی خوشم اومد
اسمش عشق نیست ، علاقهس
خیلی به انرژی و اینا چیزا اعتقاد دارم و انرژی خاصی از اون آدم گرفتم
از قدیم میشناختم پیج هم و داریم
اما حتی یه درصد امکان نداشت هم و ببینیم
اما یهو هم و دیدیم و شناختیم ، از دور ...
انگار سرنوشت بود که هم و ببینیم
الان مدتی گذشته
باید بگم دو تا حالته یا کلا بهم فکرم نمیکنه یا زیر نظرشم
مهم نیست
موضوع اینه که هنوز یکم امید به زندگی دارم حوصله ندارم دلم میخواد یا بشه یا کلا نشه
دوستان
دعا کنید اتفاقات خوب بیوفته برام من توان شکست ندارم
فقط نیاز داشتم بیانش کنم