اول باید یکم در مورد خودم بگم
بچه دوم خانواده مم و از اول بچه آرومی بودم سعی میکردم کاری نکنم پدر و مادرم ناراحت بشن
حسابی درسخون بودم ، تا موقع ازدواجم با یک پسرم دوست نشدم
با این که اون همه درس خوندم و واقعا تو مدرسه هم بهم امید داشتن ولی نتونستم پزشکی و ... بیارم و پیرا پزشکی هم علاقه نداشتم و دبیری خوندم
حتی به دبیری هم علاقه نداشتم و با حرف پدر و مادرم رفتم
زمان دانشگاهم باز یه دختر آروم و بی حاشیه
ازدواجمم بلافاصله بعد دانشگاه بود و به انتخاب پدر و مادرم
شوهرم خوبه راضیم و یه پسر سه ساله دارم ولی الان دیدم تو گوشیش داره چیزی مینویسه و از اون خنده های ژکوند داره
کاری ندارم چی بوده و حتی شاید یه چیز دیگه بوده و من اشتباه برداشت کردم ولی من اصلا توان طلاق ندارم
نمیدونم حتی جرات گفتن به پدر و مادرمم ندارم که میخوام طلاق بگیرم و چه برسه به اینکه خونه مستقل بگیرم و مستقل زندگی کنم ، همه چیز خیلی ترسناکه برام
من حتی نتونستم جواب کارهای مادرشوهرمو بدم ، هر متلکی گفت از درون شکستم و هیچی نگفتم
هیچکاری برام نکردم و قبل عروسی کل پول های شوهرمو گرفتن و باز هیچی نگفتم ، البته شوهرم با رضایت خودش میداد
من حتی یه مسافرت کوچیک هم از شوهرم نخواستم ، لباسی که دوست داشتم نگرفتم
کلی زود راضی میشم
خلاصه من میخوام از اون زن های پاچه پاره باشم ولی بلد نیستم
باورتون میشه وقتی کسی ناحقی در حقم می کنه من حتی جواب در خورشم نمیدم
مثلا چند وقت پیش مدیر سر یه قضیه که کاملا حق با من بود با من بد حرف زد ولی حتی بهش نگفتم چرا اون رفتارو باهام کردی و حتی بعد اون جریان یه کاری ازم خواست و کردم
من نمیخوام اینطوری باشم ، میخوام حقمو بگیرم ولی نمیتونم
حالا این مثال های کوچیک بود
در مورد قضیه طلاق هم همسرم خیلی خوبه از بیرون ولی ما آدم هم نیستیم دنیاهامون فرق داره ، یه مقدار از این مظلوم بودنمم باز تقصیر اونه ، چون هیچوقت نذاشته حرف بزنم و همیشه گذاشته در حق خودش و خودم ظلم بشه