من با خانواده شوهرم تو ی ساختمونیم
شوهرم راه دور کار میکنه
پسرم تقریبا دوسالشه خونه مامانم و داداشم اینام یکساعت با ما فاصله دارن گاهی که خسته میشم میرم خونشون دوسه روزی میمونم وقتی برمیگردم مادر شوهر و پدرشوهر پسرمو آنالیز میکنن و عیب میزارن روش یبار میگن رنگ بچه زرده یبار میگن بچه افسرده شده بیار میگن بچه لاغر شده اینبار که اومدم پسرم خواب بود تا رسیدیم بیدار شد گذاشتمش زمین یکم راه رفت افتاد زود پاشد پدرشوهرم مثه زنان شروع کرد به گریه ک بچم سرگیجه داره مادرشوهرم جیغ زد دستاش سرده (درحالی که از همیشه گرم تر)از شانس گند منم بچه یک لقمه شام نزاشت دهنش بی اشتها بود من جوابشونو میدم با خنده و شوخی بهشون میگم که ناراحت میشم و کارشون درست نیست ولی نمیفهمن ایندفعه مثه عقده ایا عکس غذاهایی که خونشون خوردیم گرفتم فیلم بازی کردنش و خندیدنش حتی موقع اومدن بردمش حموم و بهترین لباسش که بهش میاد تنش کردم ولی از خودم متنفرم که چرا انقد برام مهمه شوهرمم کمابیش مثه خونوادشه بخدا دیگه نمیدونم چیکار کنم قلبم درد میکنه فقط از خدا میخام تاوانشو پس بدن که انقد بخاطر حرفاشون ناراحت میشم