شوهرء خواهر شوهرم سن بابامه دیدو نگاه بدیم بهم نداره
از من تعریف میکنه مدامزنشم بدش میاد
مثلا میگه با شوهرش خیلی دوسته پایشه
ی بار میگه مادر خوبیع.
ی بار میگه داناس
مدام ی تعریف میکنه میبینم قیافه خودهرشوهرم عوض میشه
امشب اونجا بودیم اونا بچه هاشون دوروز بود خونه عمشون بودن
برگشت گفت ی بار ندیدم بچه رو جایی بفرسته.حواسش ب خورد و خوراک بچه ها هست
بچه هام ظزفارو جمع کردن گفت ب این میگن تربیت
دیدم خودهرشوهرم چپ چپ نگاش کرد