من الان قصدم تعریف از خودم نیست بعضیا نیان با اسلحه شهیدم کنن
فقط میخوام بگم که شرایط سخت یعنی چی
ولی من یه بچه مریض دو سال و نه ماهه دارم که نه حرف میزنه نه راه میره نه میشینه نه جویدن بلده نه میتونه غذای معمولی بخوره نه صحبت متوجه میشه هنوز پوشک میشه و خیلی مشکلات دیگه که بارها دوستان که پرسیدن گفتم درموردش؛و یه بچه دو ماه و نیمه دیگه هم دارم اما همیشه خونمون تمیزه و بچه هام تمیزن خونمون همیشه مرتبه
برای بچه اولیم باید غذا جدا درست کنم برای خودمون غذا درست کنم خلاصه سختیهای من به جرات میتونم بگم هزار برابر افرادیه که بچه سالم دارن یا بچه کوچیک دارن
ولی این وسط خیلی از اوقات از همه چی خودم میزنم
بااااارها شده چاییم سرد شده غذام از دهن افتاده با یه دستم گهواره بچه کوچیکترم رو هل دادم و با دست دیگم غذا تو دهن بچه بزرگترم گذاشتم بارها از پول لباس یا حتی پول وسایل ضروری خودم گذشتم و برای بچه بزرگترم پوشک یا...خریدم و هزار تا چیز دیگه
حالا به همه اینا کنار مادرشوهر بودن و حرف و سرزنش شنیدن و دخالت کردن و اوضاع خیلی بد مالی شوهر را هم اضافه کنید
خلاصه خیییلی خیییلی سختی میکشم اما هیچوقت اجازه نمیدم خونه زندگیم کثیف یا به هم ریخته باشه. یا ظرف نشسته تلنبار بشه یا لباس بچه هام کثیف باشن
همه هم میگن ما اگه شرایط تو رو داشته باشیم یه روز هم نمیتونیم دوام بیاریم