بترس از روزی که خدا جواب منو بهت بده
من که گناهی نکردم زنت شدم
با هزار امید و آرزو آمدم خونت تا رنگ آرامش و ببینم
اما آرامش خونه پدریم هم ازم گرفتی
تو تا کی میخای بد باشی؟؟؟
مگه ما تا کی زنده هستیم ؟؟؟
چرا انقد بدی چرا انقد ظالمی؟
از خدا نمیترسی؟؟؟
من با اعتماد بنفس
من زرنگ و تبدیل کردی به یه روانی زنجیری
انقد افسردگیم شدید شده به مرگ فکر میکنم اما نتیجه نداره
قرار بود با ازدواج با تو از تنهایی در بیام و همه چی بهتر شه
اما با ازدواج با تو تنها تر شدم و همه چی بدتر شد
نمیدونم خدا چجوری میخای من حلالت کنم اون دنیا
منی که پاک پاک بودم با تو ازدواج کردم
تو چطوری میخای جواب گو باشی
هر روز تنش زندگی و زیاد کردی
فقط یه چی بگم ما کمتر از ۵۰ سال دیگه زنده ایم
بلاخره میمیریم و راحت میشم
ولی هیچ وقت حلالت نمیکنم