هر چی فکر میکنم باز به نتیجه نمیرسم
شوهر من یه آدم خود بینه و دو قطبی
بدی هاش اینه شدیدا خسیسه
شکاکه بد دله
هیچ جا نمیدم همش با بچم تو خونه زندانی هستم
یعنی پیاده که اصلا اجازه نمیده
هر جا هم بخوام برم خودش باید باشه با فامیلامون هم قطع ارتباطم آقا خوشش نمیاد
خرجی نمیده
لباس فقط عید میخره
درآمدش خوب نیست
به شدت عصبیه و بد دهنه
جلو بچم هر فوشی و میده
الکل مصرف میکنه
روزایی که مصرف نمیکنه شدیدا عصبیه و دنبال بهانه
خلاصه یه بار سر بی نمک بودن غذا
یه بار سر نشستن لباس
خلاصه هر چی رو بهانه میکنه دعوای آنچنان بزرگی راه میندازه من همش میترسم
میرم تو انباری قائم میشم گریه میکنم هیچی نمیگم تا ساکت شه که خانوادش صدامون نشنون
ولی بجاش شدیدا تو فشارم کلی وزن کم کردم
قلبم درد میکنه ولی هزینه ای نمیده برم ببینم چمه
کلی استرس دارم جدیدا با ترس و تپش قلب بیدار میشم
سن پایین ازدواج کردم پدرم نذاشت جدا شم تو نامزدی
شوهرم که میاد تا موقعی که بخوابه من ترس دارم
اینم بگم ازش کراهت شدید دارم در حدی که یوقتا میبینمش عق میزنم از بس ازش متنفرم و ترسیدم ازش
حالا از دیشب یهو به این نتیجه رسیدم که بسه انقد ترس
از بس جوابش ندادم این بدتر میکنه
بیشتر میترسم جوااب بدم بگه برو بچه هم بگیره
بچم دختر ۹ سالش میشه امسال
چیکار کنم تو دعوا ها بتونم جوابش بدم نترسم
اینم بگم جلو همه شیرم از شوهرم مثل سگ میترسم
رابطمون از عشق دیگه گذشته تبدیل شده به رابطه
رئیس و کارگر
همین الان هم تپش قلب شدید دارم موهام همه سفید شده