من يه ماهى ميشه سر زنداداشم با برادرم قهر كردم. خانومش هر چى خواست تو گروه خانوادگى بهم گفت. منم ب حرمت داداشم هيچى نگفتم.مامانم گفت تو شخصيت تو نيست و فلان. خلاصه خانم تاحالا ازم معذرت نخواسته. و فكر هم نميكنم بخواد. با داداشم از لونروز حرف نزدم. داداشمم سعى نكرده اصلا از دلم دربياره و انگلر نه انگلر ك براش مهم باشم. حس ميكنم خانومش داره مارو از هم جدا ميكنه عمدا. و مامانم اصرار داره باهاش اشتى كنم. خيلى هم دوسش دارم. حالا چجورى اشتى كنم ك هم بفهمه من واقعا دلم شكست هم اينكه رابطمون خوب شه :(((
حرف شد راجبه رشتم. گفت الان ديگه واسه دانشگاه ازاديا كار نيست. من ب خودم نگرفتم. بعد ادامه داد هى. منم ناراحت شدم گفتم من اگه ميدونستم اونموقع شما عروسمون ميشى پيدات ميكردم ازت اجازه ميگرفتم. با خنده. بعد شروع كرد توهين كردن. ك فرهنگ شوخى نداريو مثل عقده ايا حرف ميزنيو اينا. داداشمم باهاش دعواش شد و از گروه لفت داد. بعد يكى دو روز قهر بودن و اشتى كردن. انگار نه انگار هرچى از دهنش درومد بهم گفت
اخه چ دلیلی داره با خواهرش همچین رفتاری میکنه.یعنی اینقدر دعواتون شدید بوده وشما مقصر که اینجو ...
بعدش زن داداشم پروفايلايى ميزاشت ك هى منظورش من بودم. بعدم الكى بلاكم كرد. من ب حرمت خونوادم و تربيت مادرم حرفى نزدم. واگذارش كردم ب خدا. ولى حرصم ميگيره ك اين وسط فقط من با داداشم بد شدم
من برادر ندارم ولی ببخشی توهین بکسی نشه ایتقدر بدم میاد رابطی خواهر و برادری بد بشه همهرو از چشم زنش میبینن خب چجوری خودتون میخواید شوهرتون بشما وابسته تر باشه تا خانواده اش و پشت شما باشه ولی حرف برادر که بشه همه جور دیگه جبه میگیرن