خانما من شوهرم معلم دیگه می دونیدکه کل تابستون وعید و........همه اش خونه است سالی که گذشت هم فقط سه رو درهفته کلاس گرفت به این بهانه که خالی داشته باشمداگرخصوصی بهم خوردبتونم برم بچه هامن خیییییلییییی صبورم ولی دیگه بریدم به شدت برونگراست ودائم بابچه هام کل کل می کنه بچه هاروعصبی وپرخاشگر کرده من همیشه سعی می کنم جلوی بچه هاطرفداری شو کنم ولی آتیش می گیرم وقتی سرهرچیزکوچیکی بدترین توهین ها وبشون می کنه ومتاسفانه الان پدربزرگم که ۹ سالش هست بهش برمی گرده ومن هرچی هشدارمیدم که نتیجه ی رفتادخودته بدترازمن طلبکارمیشه توروخداکمکم کنیدمن خیلی بی عرضه ام چندروزپیش بهش گفتم بایدهای صبح بری کتابخونه هرموقع کارت بالپ تاپ تموم شدهای کلا روزهابروانجا به کارهات برس ولی سرحرفمنموندم واونم نه جدی می گیره نه انجام میده خواهش می کنم بهم راهکاربدیدواینکه خاک برسرم باانتخابم
به خدا سعی می کنم ولی شوهرم متاسفانه هیچ درکی ازتربیت بچه نداره
پدر منم همیشه اینجوری بود اخرش کار به جایی رسید که توی ۲۵ سالگی خونم رو جدا کردم ابس که باهم دعکا کردیم هردوتامون پیر شدیم حتی سر کنترل تلوزیونم دعوا میکردیم و خیلی از هم دور شدیم بخاطر همین دعواها
پدر منم همیشه اینجوری بود اخرش کار به جایی رسید که توی ۲۵ سالگی خونم رو جدا کردم ابس که باهم دعکا کر ...
بله درست میگید متاسفانه شوهرمنم همینه و خودم میگم بچه هام حق دارن یکم بزرگ بشن نخوان تواین خونه بمونن ولی پس من چی من که جونمو براشون میدم شما مادرتون روچطورتونستین تنهابزارین؟؟؟؟