امشب سر یه چیز پوچ چنان دعوا شد توخونمون جوری که منو شوهرم به قصد کشت همو میزدیم😭😭😭
من نمازمیخوندم پسرمم ۴ونیم سالشه همیشه باهام میخونه نمازاول و دیررسید نماز دومم اومدپیش من وایساد ولی نخوند
بعد من تموم کردم پسرم هی نق ونوق کردکه نمازبخون نماز بخون.
تا این دفعه خودشم با من بخونه
منم نخوندم گفتم نمازمن تموم شده فردا دوباره میخونیم
اومدم توحال
شوهرمم تو حال خوابش برده بود .بعد پاشد گفت چیشده گفتم اینجورییه گفت خب برو الکی بخون گفتم مگه من باید به حرف بچه ۴ ساله باشم؟
آخه دقیقا ۶ ماه پیش خونه بابام پسرم خمچین مسخره بازی ای دراورد شوهرم به من میگفت بچه رو تربیت نکردی واین حرفا
تااین حرف وزدم منوبه فحش کشید جدیدا فحش جدیدش بی شرفه
چندین باربهم گفته بی شرف هردفعه ادبش کردم گفتم به من نگو بی شرف بازم گفت منم روانی شدم دستم و روض بلندکردم گفتم صدباربهت گفتم به من نگو بیضرف اونم سریع پاشد منو کتک زدن
انقدر بد میزد که خدا میدونه من اولش از خودم دفاع میکردم بعد تاجایی که زورم میرسید زدمش
هرچی فحش به من وخانواده ام داد همون وبرگردوندم به خودش وخونواده ش. اونم بدترآتیشی میشد ومیزد منم میزدمش
چهارپنج بار تف کرد توصورتم درحال فحش دادن منم دوبارتف کردم تو صورتش
یه جا افتاد روم گردنم وچنان برد کنج اتاق گردنم خم شده بود محکم گلوم وداشت فشارمیداد داشتم خفه میشدم بعد ولم کرد پاشد ازاتاق بره بیرون رفتم گلوش گرفتم محکم فشاردادم جای ناخنم موند روگلوش
ناگفته نماند تمام این مدتم موهام و باتمام زورش میکشید
آهان اینو بگم وقتی دفعه اول اومد منو حسابی زد ورفت توحال منم اومد یه دونه زدم تو صورت پسرم چون میدونستم عصبی میشه گفتم باید اینو میزدی ادب میکردی نه منو
دلت نمیاد بچتو بزنی غلط میکنی عقده تو سرمن خالی میکنی!
منم بچه مردمم واسه چی منو میزنی
شوهرمم از لج من چون میدونه روی دخترم خیلی حساسم رفت دوسه تا دخترم وزد منم همونجا بود که گردنشو فشاردادم گفت تو غلط میکنی بچمو میزنی بعد دوباره پسرمو زدم گفتم اینم تلافی اونی که به دخترمون زدی
میدونم داستانم به نظرتون تخیلی میادولی جان بچه هام عین واقعیته. شوهرم از این روانی باریا زیاد دراورده تو زندگی ۱۴ ساله دارم تحمل میکنم دخترمم ۹ سالشه
ازاونجایی که خونواده درست درمون ندارم برنگشتم خونه بابام ولی الان واقعا طاقتم تموم شده
آخه این چه زندگی ایه؟خونه بابام به بدترین شکل ممکنه درحال حاضر افتضاحه افتضاحه ولی بااین حال میخوام برم
خیلی احساس بدبختی میکنم کاش اندازه ۲۰ یا ۳۰ مترتواین دنیا خونه برای خودم بود حداقل
لباس تنم وپاره کرد توتنم
با کله ش کوبید رولبم لبم ورم کرده کمی خون اومد تمام سرم ورم کرده دردمیکنه
فکر میکنه چون بابام ۶ ماهه قهره وخرج مامانمو نمیده نمیرم خونه بابام
الانم مثل سگ پشیمونه ولی من مگه چقدر جون دارم
البته ابراز پشیمونی نکرده ها ولی میدونم میترسه من به بابام بگم یا برم اونجا
اگه برم اونجا مطمئنم شوهرم ممکنه بیاد باهم گلاویزشن وکاربه جاهای باریک بکشه