بخدا می فهمم چی می گی من عاشق برادرمم ولی هیچکس نمی فهمه که ما هم گاهی این کاشکی ها از ذهنمون می گذاره ...درد کشنده جونو می گیره و تمام ...این درد زجر کش شدن عزیزت رو جلوی چشمت میبینی ..از جوانی تا معلوم نیست کی...
از همه بدتر تحقیر و نگاه دیگرانه...اگه سرطانی باشه یا یه همچین چیزی آدما درک می کنند همراهی می کنند همدردی می کنند دعا می کنند...
نمک روی زخم نمیشن
جامعه درک می کنه ...چون مدرکی هست
برادر من سربازیش هم تو این دوره بوده که بخاطر شرایطش نمی تونه بره ...اداره ها نمی فهمند مسئولین نمی فهمند جامعه نمی فهمه دوست و آشنا نمی فهمه...اون روز خالم می گفت علی روابط اجتماعیش ضعیفه نمیاد حتی یه بار رسما داشت میگفت هوشش کمه... جیگرم برای داداشم سوخت که نمی فهمند قضاوتش می کنند
داداشم اینقدر باهوشه که دو ترم تو این شرایط رفت دانشگاه دولتی مهندسی برق به خاطر مریضی چهل و هشت ساعت آب نخورده بود یک هفته آب به غذا نزده بود شاگرد اول دانشگاه شد نامه به نخبگی براش زدن...بخاطر شرایطش نتونست ادامه بده ...
بعدم بخاطر سربازی نتونست بره دیگه ...بعدم چون از عالم و آدم عقب افتاد افسردگی و عدم اعتمادبنفسش بیشتر شد
زندگی ما گره ی کور شده
الآنم با من شیش ماهه قهره و من دارم از غصه جون می دم....بخاطر مریضیش و نشخوار ذهنی به چیز خیلی کوچیکه از منو خیلی بزرگ تحلیل می کنه از من متنفره شده ولی کاری از دست من برنمیاد
شبا گریه می کنم استخاره کردم برم التماسش کنم منو ببخشه(هر چند تقصیری هم ندارم ولی داداشم خیلی تنهاست فقط منو داشت با من درد و دل می کرد
استخارم خیلی بد اومد...
منم عین شما نمی دونم چیکار باید بکنم چه کمکی
هرچند خودش میگفت فلان کارو برام بکن...ولی فایده هم نداشت