(داستانی از مکالمه ی دو جنین با هم )
➕اینجا خیلی تنگه اذیت میشم نمیتونم دست و پاهام رو راحت باز کنم
➖اره منم همینطور
➕کاش میشد راحت بودم و دست و پاهام رو دراز میکردم خیلی ام تاریکه آخه
➖ میرسه روزی که راحت میشیم !
➕تو به زندگی بعد از اینجا اعتقاد داری ؟
➖ اره صد در صد , مطمئن هستم یه جایی هست که بتونیم راه بریم ، خودمون با دهنمون غذا بخوریم دستامون رو راحت دراز کنیم و راحت تکون بخوریم و تاریک هم نباشه
➕این منطقی نیست ! ببین ما با جفت تغذیه میشیم ! طنابشم انقد کوتاهه که نمیتونیم زیاد فاصله بگیریم و..
اصلا اگر دنیای دیگه ای هست چرا کسی از اونجا نیومده بهمون نشون بده !
➖تازشم تو دنیای بعدی احتمال زیاد میتونیم مامانمون رو هم ببینیم 😍
➕ مگه تو به مامان اعتقاد داری ؟ اگر هست چرا نمیتونیم ببینیمش ؟
➖به نظرم مامان همه جا هست هر جا رو نگاه میکنم مامان رو حس میکنم !
➕نخیر ، من مامان رو نمیبینم پس وجود نداره!
➖اگر ساکت باشی صداش رو میشنوی ، اگر قشنگ دقت کنی حسش میکنی !
➕اگر مامان بود ما اینجا اذیت نمیشدیم مراقبت میکرد ازمون انقد سختی نمیکشیدیم
➖مامان هست مطمئن باش ! فقط با چشم دل باید حسش کنی وجودش رو اون همیشه مراقبمونه حتی شیطونی هم میکنیم شاید اذیت بشه ولی بازم مراقبمونه!
( چقدر این صحبت ها آشنا هستن 😊 )