من پدرم سالهاست که فوت شده
مادرم ما رو بزرگ کرده ولی خب ما بچه نبودیم و می تونستیم از پس خودمون بربیایم
زندگی سختیای خودشو داره ولی هیچوقت پشتوانه نبوده برای ما خواهرها
اما برای برادرهام خیلی به فکره و همش به فکره آیندشونه
هر کدوم از دخترها که ازدواج کردیم خیالش راحت شد
حسرت دخترهایی رو میخورم که مادرشون زنگ میزنه میگه امشب پاید بیاید اینجا
یا یه مربایی سبزی ای چیزی درسته کنه بهمون بده
اصلا ازین کارا نمیکنه
همشم میگه اینجام درد می کنه اونجام درد می کنه