یه دختری از استادش ن خیلی بدش می اومد. اون استاده هم باهاش لج بود
خلاصه لج و لجبازی
بعد یهو استاده دیده عه از دختره خوشش میاد اما غرورش اجازه نمیداد بگه
بعد اما نامحسوس منت دختره میکشید
بعد یه لطف بزرگی به دختره کرد
و دختره هم ازش خوشش اومد
اما دیگه استاده ردش کرد
هی درگیر بودتا تا آخره ازدواج کردن
پایان