با یکی مجازی آشنا شدم حدود چهار ماه روز اول آشنایی متوجه شدم تو اون جایی که من کار میکردم کار میکنه و پروندم زیر دستش بود به هر حال باهم صحبت میکردیم جوری که کل شبو روزمون باهم بود تو ابرا بودم دقیقا سبک هم با هم تصویری شاید روزی سه چهار ساعت حرف میزدیم اما چون شهر دور بود هیچ وقت حضوری همو ندیده بودیم تا اینکه مامان من متوجه شد گفت اگه میخواد بیاد خواستگاری منم اصلا دلم رضا به ازدواج نبود هی میگفتم نه که نمیدونم از سر لج و لجبازی گفتم بهش پسره ام که از خداش بود گفت باشه در عرض یه هفته اومدن خواستگاری من وقتی پسر رو دیدم آب سرد خالی کردن سرم قدش از اون چیزی که فکر میکردم خیلی کوتاه تر بود اما هیچی نگفتم الان کل خانوادش پر شده که اومدن خواستگاری من منم تو یه دودلیه مزخرفیم هم بهش وابستم نمیتونم ترکش کنم بگم نه هم قدش انقد رو عصابمه که نمیتونم چشم پوشی کنم دارم ذره ذره اب میشم نمیدونم درمانم چیه