نیومدن
نمی دونم خواهرم چیزی گفته
اگه تاپیکای قبلمو دیده باشید مشکلات زیاد با شوهرمو نوشتم
رفتم خونه پدرم خانوادم و همین خواهرم و شوهرش جانب داری از همسذم کردن و خواهرم گفت چون شوهرت قبولش نیست نیاین خونم(بابام اینا کاربنایی داشتن خواستم چند روز با بچه هام برم اونجا)
منم با خانوادم که پشتم نبودن لحث کردم و برگشتم خونم
الان دوماهه نه پدرم و ن مادرم حتی ی بار تماس نگرفتن
فقط مادرم دو هفته پیش ی بار زنگ زد چون بعد دوماه زنگ زده بود ناراحت بودم و جواب ندادم
خلاصه که امروز ساعت ۷عصر پدرم با شوهرم تماس میگیره که امشب داییم و زنش و پسرش میخوان بیان خونتون
منم خیلی ناراحت شدم و داشتم گریه میکردم خواهرم زنگ زد و باهم حرف زدیم
نیم ساعت بعدش زنگ زدن بعد شام میایم وبعد دوباره دخترم زنگ زد به خواهر مجردم گفت نمیان