برادر شوهرم ماموریت رفته و خانواده جاریم هم شهر دیگه هستن این هم منتظر مونده طبیعی به دنیا بیاره و خلاصه امروز به دنیا اومده
شوهرش زنگ زده که حواستون باشه به زن و بچه م.
من دست راستم چند روزه به شدت درد میکنه
به برادر شوهرم زنگ زدم گفتم داداش من بیمارستان نمیتونم برم اما حواسم به بچه هات هست،گفت عیبی نداره خواهر خانومم بیمارستان همراهش هست (. بچه چهارمه)
خلاصه بچه هاشو آوردم پیش خودم و غذا درست کردم و...
همین غروبی هم جاریم مرخص شده
من رفتم خونه ش و براش سوپ و...درست کردم بردم و بچه ها رو هم بردم و ...
به جاریم گفتم من چند روز میتونم بچه ها رو پیش خودم نگه دارم تا حسین بیاد ،تو راحت باشی و ...
گفت اگه اینکارو بکنی ممنون میشم
خلاصه اومدیم خونه
یهو خواهر شوهرم زنگ زده که چرا با مریم بیمارستان نرفتی
گفتم ۴ صبح دردش شروع شده به ما کسی زنگ نزده
وقتی فهمیدم و تماس گرفتم هم شوهرش گفت خواهرش پیشش هست
گفت خواهرش باشه یکی از ما هم باید اونجا میبوده ( هیچکدوم این شهر نیستن) گفتم خودتو میرسوندی تو که شهر نزدیکی هستی یه ساعت راهه گفت من شوهرم و بچه م رو نمیتونم ول کنم ولی تو اونجا بودی باید میرفتی و ...
منم گفتم من خودم تصمیم میگیرم چیکار کنم چیکار نکنم تو هم هنوز سن و سالت جوری نیست که بخوای زنگ بزنی بزرگترت رو باز خواست کنی
گوشی رو هم روش قطع کردم( ۶ سال کوچکتره)
خلاصه زنگ زده بود شوهرم و گریه کرده بود ( همین یه خواهر رو دارن)
شوهرم هم گفته تو کلانتری ؟ به تو چه که تو مسایلی که بهت ربط نداره دخالت میکنی
زن من خودش عاقل هست و شعور داره و رفتار کردنش رو میدونه .
بعد به. من پیام داده که تو لیاقت خانواده ما رو نداشتی بی خانواده و...
منم جواب ندادم اصلا
این کلا مشکل داره همیشه میخواد آشوب بکنه تو مسایلی که بهش ربط نداره دخالت میکنه و دو به هم زن و بی ادبه
به نظرتون جواب بدم؟ به نظرم جواب ندادن از فحش بدتره
منم آدم کل کل نیستم