چقد دلم میخواد برگردم به روزایی که دغدغه ام نمره و امتحان و اینا بود...
یا رنگ لاک و خرید لباس و تزئین برای تولد و این چرت و پرتا
الان خیلی وقته لباسنخریدم و برام مهم هم نیست.
دیروز دوستم میگفت چون برای من عروسی نگرفتن نمیخوام برم عروسی جاریم و حالم خیلی بده و بغض داشت.
دلم میخواست بهش بگم کاش منم دغدغه هام عین تو بود ته مشکلم این بود ک برام عروسی نگرفتن
ولی خب الان باید روزی هزاار بار به این فکر کنم که چی شد شوهرم بهم خیانت کرد؟ آیا بازم داره خیانت میکنه و من نمیدونم آیا باید جدا بشم و ادامه دادن این زندگی حماقته یا شوهرم سرش خورده به سنگ و برگشته به زندگی
خدایا چی تو من دیدی که اینقد داری سخت امتحانم میکنی؟!