سلام
مادرم خیلی زنه شادیه ، امروز رو قرار مجلس و برنامه داشت خونش به قول ما جنوبی ها روضه داشت همه اومده بودن شلوغ شد ....
حالا مامانم یه لباس نازک بدننمای مشکی مال ۴۰ سال پیش از کمد یا چمدون نمیدونم از کجا پیدا کرد پوشید
یه چادرهم گرفت دستش که مثلاً سرش کنه ، از لباسه نازک تر
هر کدوم از دوستاش نیومده داخل غش غش میخندیدن و خونه رو گذاشته بودن رو سرشون وسط روضه عکسای تار و بی مفهوم گوشیشون رو بهم نشون میدادن و هی از هم عینک غرض میگرفتن....
از جاشون تکون نمیخوردن و هر چی پذیرایی جلوشون میگرفتم همین جوری میخوردن با وجود اینکه مادرم میزبان بود
همش در حال خندیدن بودن ...
دیگه آخرتی مراسم خانم مداح که ایشون هم از دوستای مادرم بود یکم برای امام حسین خوند و ما سینه زنی کردیم
یهویی بلند شدن وایستادن و چنان جواب میدادندو گریه کردن که چشمای مامانم شده بودکاسه خون
وای بخدا مغزم هنگ کرده بود
موقع رفتن هم دوستاش بهش گفتن به آش رشته طلبت