2777
2789


چند سال پیش با پسری دوست شدم که واقعا دوسش داشتم و اونم رفتاراش از عشق میومد و منم دختری نبودم بخوام وارد رابطه الکی بشم

فقط رابطه هدفمند ک تهش ازدواج باشه رو قبول داشتم

و اونم قبول کرد و دو بارم خانوادش تماس گرفتن برای خواستگاری

اما خانوادم اصلا حاضر نشدن منو بدن بهش

چرا؟؟

چون همسایه ی یکی از آشنایان هستن و کاملا شناخت داشتیم نسبت بهشون

و واقعا سطحشون و فرهنگشون خیلی از ما پایین تر بود

من تو شهر بزرگ زندگی میکردم

اون تو یکی از شهرک هایی ک هیچ پیشرفتی توش نیست زندگی میکرد

از لحاظ تیپ و ظاهری بد پوش و پایین بودن

 و خانواده بد دهن و بی ادبی بودن

و از همه بدتر به شدت وابسته ب مادرش بود

اما من ۲۰ سالم بود و میگفتم این چیزا مهم نیس و اون پسر ۲۸ سالش بود و وقتی میدیدم چقدر بهم عشق میده

چقدر به خاطرم تلاش میکنه

و بارها مسیر ۹ ساعته از شهرشون ب شهر مارو میومد ک منو ببینه، اینا به وجد میورد منو...

من ب خاطرش با خانوادم جنگیدم و خیلی خودمو کوچیک کردم( خانوادمم میگف ازدواج با این پسر تهش بدبختی و پسرفته و...)

و اون پسر مدام تشویقم میکرد که من جلو خانوادم بایستم و میگف همه جوره پشتتم و کاری میکنم ب هم برسیم...

تا اینکه یکسال گذشت و من دیگه افسرده شدم

مشکلاتش ب چشمم اومد و به خودم اومدم که چقدر دارم بی منطق تصمیم میگیرم

با ی بزرگی(فامیلمون) که خیلی حالیش میشد صحبت کردم و گفت پسرو بیار من ببینمش ولی قول بده اگه خوب یا بد بود هرچی گفتم بپذیری 

منم قبول کردم و پسرو کشوندم اومد و این فامیلمون باهاش قرار گذاشت

و فامیلمون تا برگشت سریع گفت دختر تو حیفی چرا داری خودتو بدبخت میکنی؟؟ این پسر سر تا پا نیرنگه‌ و چطور متوجهش نمیشی؟؟

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اینارو که گفت من اصلا نتونستم قبول کنم و بازم با پسر ادامه دادم در صورتی ک قبلش خودمم حس بد گرفته بودم و دوس نداشتم ادامه بدم اما به شدت ترس تنهایی داشتم

ترس از تنهایی میگف با بدی و خوبی بساز

ترس از حقارت جلو خانواده میگف با بدی بساز

میترسیدم خانوادم بگن هاا چیشد چرا ولت کرد اینکه خیلی میخواستت؟؟

فکر اینکع نمیتونم به خانوادم اثبات کنم خودم جدا شدم دیوونم میکرد و باعث میشد تو رابطه بمونم


تا اینکه یکروز واقعا تصمیم ب جدایی گرفتم و بیانش کردم

و اون اقا نذاشت و کاری کرد بمونم و به دروغ گفت توی سرش تومور داره و از این دروغای بچگانه

منم از اون بچه تر و باور کردم

وای که چه شب و روزایی رو گذروندم

هرشب گریه که خدایا من جونمو میدم فقط این پسر خوب بشه

اینقدر تحت فشار بودم که یکماه تمام با خانوادم یه کلمع حرف نزدم ( بدون هیچ اغراقی میگم)

نمیخام زیاد وارد جزییات و حال بدیام شم خلاصه بگم ک از رفتاراش فهمیدم داره دروغ میگه اما ب روش نیوردم

چندین بار گفتم عکس دارو یا عکساتو بده من اینجا تو شهر بزرگی هستم و نشون دکترا میدم

اما هیچی نفرستاد و هی بهونه ها الکی میورد( مسخره ترینش اینکه داروهام تو جلد نیست و نمیدونم اسمش چیه؛ یا اینکه خانوادمم در جریان بیماریم نیستن و...)

تو همین حین خیلی یکهویی و بی دلیل گفت جدا بشیم و تمومش کنیم

من کاملا گیج و مبهوت موندم و گفتم چرا نکنع ب خاطر بیماریته؟؟

ک میگف ن اونو ک خوب شدم و از این چرت و پرتا و من درگیر بیماری مادرمم و نمیتونم رو چیز دیگه ای تمرکز کنم

و بدون هیچ خدافظی رفت

بارها خودم پیام دادم که بیا حرف بزنیم ولی میگف باور من اصلا هیچی نیست و فقط بقبولون ک تموم شده

منم دیگ پیامی ندادم اما شب و روز نداشتم

خواب و خوراک صفر

حال روحی صفر

و فقط برام مهم بود ببینم چرا رفته؟؟؟

تا اینکه یکماه و نیم گذشت و روز تولدش شد

یادم افتاد قبلا پیج اینستاش رو گوشیم بود( پیج کاری بود برای ادیت و پستاش من کمک میکردم) و رفتم ببینم هنوز میاد بالا یا ن که با یکم ور رفتن بهش درجا اومد بالاا

از شانس روزگار( که همش ب نظرم لطف خدا ب من بود) پیج اصلی خودش پریده بود و تا ی مدت تو پیج کاریش فعالیت میکرد

منم رفتم تو اینستاش دیدم به به چخبره

دختر بارونه تو دایرکتاش

چقدر دروغ و چرت و پرت به همه گفته بود( یکی از دروغایی ک ب منم گفته بود این بود که اصلا از دوس دختر بازی خوشش نمیاد و کلا یکبار فقط دوس دختر داشته)

حین گشتن رسیدم به یه آیدی😣

کلی حرفای عاشقانه به دختره زده بود و میگف ببخش یکهو و غیر منتظره و بدون هیچ توضیحی ولت کردم و تو این یکسالی که پیشم نبودی زندگی نداشتم ( یکسال و نیمش با من در ارتباط بود) و خواهش میکنم برگرد

دختره هم میگف ن تو دلمو شکوندی و دیگه نمیخوام بهت فرصت بدم و از این حرفا( که معلوم بود هنوز دوسش داره وگرنه اینجور جواب اون لاشیو نمیداد)

پسره هم عکسای قدیمیشونو واسش فرستاد و گفت نگاه تمام عکسامونو دارمو من هرشب ب تو فکر میکنمو و .....


( این جریانات ک میگم مال ۵ ۶ سال پیشه

اینارو ک من میخوندم داشتم اتیش میگرفتم

ضربان قلبم رو هزار بود

داغ شدن مغزمو احساس میکردم

و‌ میگفتم یعنی این لاشی چندین ماه اول با من بوده و با اونم بوده؟؟ و اونم مثل من یکهویی ول کرده بدون هیچ توضیحی؟؟الانم قطعا منو ب خاطر ی دختر دیگ ول کرده لابد

که گشتم دیدم اووو با خیلیا رابطه داره و منم از همه جا بی خبر

تا اینکه کم کم یادم افتاد دیدم ن زیادم بی خبر نبودم

فقط خر بودم

زمانی ک میومد پیشم گوشیشو راحت میداد دستم و منم دوبار گوشیشو‌ گشتم و پیام دختر دیده بودم اما با گریه و قسم و آیه میگف پیامای دوستمه که با گوشی من پیام میده

دوستشم وادار میکرد با من بحرفه و قسم میخورد ک ازه اینا پیاما منه و باور کن


تنها کاری ک تونستم بکنم این بود پیجشو برای ی مدت از دسترس خارج کردم و چارتا فحش بهش دادم😒

تا اینکه یکماه و نیم گذشت و روز تولدش شدیادم افتاد قبلا پیج اینستاش رو گوشیم بود( پیج کاری بود برای ...

وای وای 

این پارتنر سابق منه ک گف ب اکسم پیام میدم و فلان اما اکسه محلش نداد 

منم کلی گریه کردم سپردم خدا

وقتے آدم از چیزی غنے باشہ باهاش فخر نمےفروشہ ،آدم‌ها اندازه کمبودهاشون پُز میدن :)!🌙

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   8080aylinamm  |  1 ساعت پیش
توسط   shabaram  |  1 ساعت پیش