سلام خیلی ناراحتم
من یکسالی هست نامزد کردم
خیلی زیاد تنها توی جمع خانواده نامزدم نمی رفتم همیشه با خانواده بود این چند وقت بار سوم بود تنها داشتم می رفتم
دو تا جاری دارم خداروشکر زنای خیلی خوبین بدی تا اینجا ندیدم ازشون من ازشون کوچیکترم با بزرگی نزدیک۱۳ سال تفاوت سنی دارم با کوچیکی نزدیک ۹ سال کلا بگم زنای عاقل و فهمیدن
جاری بزرگه امروز تماس گرفت و دعوتم کرد خونشون و همچین خانواده مو ولی خانواده گفتن ما مزاحمشون نمیشم خودت برو منم با نامزدم رفتم
جاری دومم یدونه دختر ۳ ساله داره ۳ ماهه باردار بودن که انگار گفتن جنین مشکل داره فردا باید برن بیمارستان و یبار دیگم سقط جنین انجام دادن
من از اول نامزدیم خیلی تماس می گرفتم باهاشون روزای اول گفتم من کوچیکترم باید تماس بگیرم احوالشونو بگیرم و خلاصه هر موقع مشکلی براشون پیش میومد تماس می گرفتم و احوال می گرفتم ولی جاری کوچیکه فقط دوبار تماس گرفت اینم واسه اینکه دعوتم کنه خونشون یعنی هیچ وقت همینجوری تماس نمی گرفت احوالمو بگیره خلاصه من چند وقت چند بار تماس گرفتم دیدم اونا تماس نمی گیرن دیگه تماس نگرفتم چون دیدم دارم خودمو سبک می کنم ولی خوب ازشون ناراحتم نمیشدم پیش خودم می گفتم شاید اصلا همچین فکرای و توقعاتی ندارن توی خودشون که بخوان حواسشون باشه تماس بگیرن
ادامه میگم الان