2777
2789
عنوان

رفتار جاری امشب باهام

215 بازدید | 10 پست

سلام خیلی ناراحتم 

من یکسالی هست نامزد کردم  

خیلی زیاد تنها توی جمع خانواده نامزدم نمی رفتم همیشه با خانواده بود این چند وقت بار سوم بود تنها داشتم می رفتم 

دو تا جاری دارم خداروشکر زنای خیلی خوبین بدی تا اینجا ندیدم ازشون من ازشون کوچیکترم با بزرگی نزدیک‌۱۳ سال تفاوت سنی دارم با کوچیکی نزدیک ۹ سال کلا بگم زنای عاقل و فهمیدن 

جاری بزرگه امروز تماس گرفت و دعوتم کرد خونشون و همچین خانواده مو ولی خانواده گفتن ما مزاحمشون نمیشم خودت برو منم با نامزدم رفتم 

جاری دومم یدونه دختر ۳ ساله داره ۳ ماهه باردار بودن که انگار گفتن جنین مشکل داره فردا باید برن بیمارستان و یبار دیگم سقط جنین انجام دادن  

من از اول نامزدیم خیلی تماس می گرفتم باهاشون روزای اول گفتم من کوچیکترم باید تماس بگیرم احوالشونو بگیرم و خلاصه هر موقع مشکلی براشون پیش میومد تماس می گرفتم و احوال می گرفتم ولی جاری کوچیکه فقط دوبار تماس گرفت اینم واسه اینکه دعوتم کنه خونشون یعنی هیچ وقت همینجوری تماس نمی گرفت احوالمو بگیره خلاصه من چند وقت چند بار تماس گرفتم دیدم اونا تماس نمی گیرن دیگه تماس نگرفتم چون دیدم دارم خودمو سبک می کنم ولی خوب ازشون ناراحتم نمیشدم پیش خودم می گفتم شاید اصلا همچین فکرای و توقعاتی ندارن توی خودشون که بخوان حواسشون باشه تماس بگیرن 

ادامه میگم الان 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

گذشت تا خبر برام رسید جاری دومم بارداره منم چون اینقدر تماس گررفته بودم اونا تماس نگرفتن احوالی ازم بگیرن احساس بدی داشتم تماس بگیرم تبریک بگم واسه همین گفتم حضوری دیدمشون تبریک میگم بهش یک هفته از اینکه فهمیدم بارداره گذشت تا دوباره خبر اومد جنین مشکل داره باید سقط کنن 

من مامانم این چند وقت شاهد بودم چقدر تماس گرفتم اونا نگرفتن واسه همین ازش پرسیدم گفتم مامان من تماس بگیرم باهاشون صحبت کنم گفت مادر بنده خدا الان حال روحیش خوب نیست بعدا دیدینش بهش بگو می خواستم احوالتو بگیرم گفتم شاید حالت خوب نباشه نتونی صحبت کنی مزاحمت میشم 

گذشت گذشت چهار روز بعد اینکه گفت سقط انجام بده جاریم دعوتم کرد جاری دومم اومده بود 

من خوابم میاد ولی برات بگم خاکت بر سر جاری کوچیکه من

با چه عزت و احترامی چندبار تماس گرفتم دعوتش کردم

ساعت1ظهر اومد 

غذا نخورد گفت خونه مادر بزرگم خوردیم سیریم😐

بعدم گفتم شمارت بده نداد😐

ساعت2 رفتن! 


منم بعد از اون دعوتش نکردم دوبارم اومدن خونه پذیرایی خوب کردم ولی یه کلمه باهاشون حرف نزدم

یکسالم هست ازدواج کرده یه بار هم خونش نرفتم و نخواهم رفت. 


[خدایا منو ببخش برا همه درهایی که زدم ولی خونه تو نبود] 

بنده خدارو دیدم کنار جاری بزگه نشسته بود من از کنار نامزدم پا شدم رفتم کنارش نشستم گفتم خدا بد نده ببخشید من می خواستم تماس بگیرم ازتون احوال بگیرم گفتم شاید شرایط روحیتون خوب نباشه بعد داشتم هنوز صحبت می کردم دیدم فقط گفت خواهش میکنم پشتشو کرد بهم روشو کرد طرف جاری بزگه شروع کرد درمورد همین کارای بیمارستان صحبت کردن من نامزدم داشت نگام می کرد خیلی کم اوردم چشمام پر اشک شد ولی هیچی نگفتم بعد دیدم زشته الان پشتشو کرده بهم نشسته گفتم یه بهونه باشه پاشم از کنارش برم رو کردم بهش گفتم حالتون خوب نیست من بلند شم شما بخوابین دیدم اصلا جوابمو نداد همونجا بود بزنم زیر گریه بعد دیدم خودش پا شد رفت از کنارم رو صندلی نشست منم رفتم کنار نامزدم نشستم نامزدمم بهم گفت پاشو بریم امشب جای من اینجا نیست سویچ ماشینو برداشت بلند شد که بریم 🙂

منم فقط جری که هیشکی نفهمه کشوندمش بیرون گفت جایی به زن من احترام نزارن من واینمیستم کلی قسمش دادم ضایع نکنه کلی بهش گفتم بنده خدا حالش خوب نیست من ناراحت نشدم تا راضی شده بیاد داخل اینقدر اعصابش خورد شده بود اصلا تا اخر شب حرف نزد هر چی جاری با نامزدم حرف زد اصلا محلش نداد دیگه یکساعتی نشستیم بعد اومدیم گفت من امشب باید حال اینارو خراب کنم کلی باهاش حرف زدم چی ی نگه بنده خدا حالش خوب نبوده به کسی چیزی نگه منو رسوند رفته خونه به مامانش گفته جایی می خواین به نامزد من احترام نزارین منو دعوت نکنین دیگه خیلی بهم ریختم الان مادرش فکر می کنه من اعصابشو خورد کردم و بهش گفتم 

بنده خدارو دیدم کنار جاری بزگه نشسته بود من از کنار نامزدم پا شدم رفتم کنارش نشستم گفتم خدا بد نده ب ...

یه مرد باشعور هم ک تو ایران پیدا شد تو نذار😑😑😑😑😑

اگر ازین ب بعد کمترین توجهی ب جاریت بکنی از حماقتته

[خدایا منو ببخش برا همه درهایی که زدم ولی خونه تو نبود] 

گذشت تا خبر برام رسید جاری دومم بارداره منم چون اینقدر تماس گررفته بودم اونا تماس نگرفتن احوالی ازم ...

یه چیزی بهت بگم کلا با جاری کاری نداشته باش 

جاری من دو هفته پیش بعد از یک سال و نیم منو دید انگار که همین نیم ساعت پیش منو دیده 

انقد دلم از جاری هام شکسته که نگو 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز