از مامان بابام بشدت بدم میاد
تو بدبختیایی ک التماس میکردم بیایین کمکم گفتن من نمیتونم و اینا هیچکدوم کمک نکردن
تو بچگی همه بهشون گفتن دارین اشتبا میکنین، این طرز تربیت و رفتار نیست، اصلا حرف گوش ندادن و راه خودشونو رفتن الان واقعا منو داداشم بدبختیم، ن کار درستی داریم ، ن زندگی درستی همه ی زندگی حداقل تشکیل دادن ولی ما اس و پاس
الانم هی میگن هرچی ما میگیم شما باید بگین چشم و بهتر از شما میدونیم درصورتی ک عاقل نیستن هیچی نمیفهمن
همه چیمو کنترل کردن الان ن دوستی دارم ن چیزی هی پشت میزدن ک چرا با فلانی دوستی
ولی تنها کاری ک کردم جون کندم و ب بهونه درس از پیششون رفتم شهر دیگه ای
بازم ازونجا ول نمیدن کنترل و فشار میارن
نمیدونم دیگ جیکار کنم، خسته شدم واقعا بریدم
حتی از ازدواجم بدم میاد
از همه چی بدم میاد
از اینکه اینهمه سال زجر دادن حالم از خودم بهم میخوره
امن و حامی نیستن ، منفورن، بدردنخورن