این دختر همچنان میخواست جاش بفروشه و برا پدرش ماشین بخره...
ولی موقعی که میره دانشگاه منصرف میشه...
درسش رو با بدبختی و کار کردن تموم میکنه!
ی روز کارت عروسیش رو برا دبیرهاش میاره...
ازش میپرسن چرا نفروختی؟
گفت استاد رفتم دیدم فقط از این طریق میتونم با آدم حسابی ها کار کنم و پول دربیارم...
الانم با رئیس فلان شرکت دبی ازدواج کردم و اینم کارت عروسیم هست.
همسرم برا پدر مادرم تو دبی ویلا گرفته...
خواهر برادرامم اونجا براشون کار داده😍
کلا از ایران میریم.