شب کلا فامیلای بابام جمع شده بودیم خونه ی مامان بزرگم منم سرم تو گوشی بود اصلا حوصله ی فامیلامونو نداشتم مامانم بزور گفت برو چایی هارو تو پخش کن منم پخش کردم (با کلی استرس ) بعد رفتم اتاق مامان بزرگم نشستم هیچکی نبود یدفع (💨)عومد منم دادم بیرون که یه دفه عمم درو باز کرد اومد توووو😭😭😭 برگشت بم گفت چایی پخش کردی خسته شدی؟!
آبروم رفتتتت🗿💔