من حدود دو ماه پیش با یه پسر به شدت مذهبی از طریق معرفی آشنا شدم پسر 32 من 26
خانوادش خیلی مذهبی و خانوماشون چادری بودن من همون اول بهش گفتم ما به نمیخوریم اما گفت تو داری مسئله مذهبی رو خیلی پررنگ میکنی و به نظرم ما نیاز داریم بیشتر بریم بیرون که بیشتر به شناخت برسیم و بعد تصمیم بگیریم
همون اولین قرار بهم گفت احساسات رو درگیر نکنیم که اگر دیدیم به درد هم نمیخوریم راحت باشه برامون رها کردن
منم اون موقع قبول کردم
اولا وسطا میومد حرفای احساسی میزد منم با وجود اختلافات اساسی مذهبی که داشتیم دلم بهش گرم شده بود اما بعد یه مدتی کلا احساسات رو ول کرد و پیام خیلی خشک و خالی میداد که من وسطا اعتراض میکردم میگفت ما قرارمون این بود که احساسات رو درگیر نکنیم
تو آخرین قرار گفت تو و اختلافاتی که داشتیم باعث شد تو این ایام محرم خیلی فکر کنم و به این نتیجه رسیدم که برای من این چیزا خیلی مهمه و دوس دارم همسرم نماز خون و روزه بگیر و اهل هیئت و سفرهای مذهبی باشه من گفتم من با اینا مشکل ندارم ولی در مورد حجاب من نمیتونم حجابم رو بهتر کنم تو میتونی منو با همین نحوه پوشش بپذیری گفتم من دوس دارم تو عروسیم و عقدم موهام زیر تور معلوم باشه گفتم چرا نمیری دنبال یه دختر چادری
فکر کرد و در نهایت گفت اگر رابطه ما به سرانجام نرسه و دفعه بعدی بخواد کسی معرفی کنه حتما میگم مذهبی باشه
من همش به خودم میگفتم خب اگه واقعا دو طرف همو بخوان خیلی اختلافات حل میشه درسته من نماز نمیخونم و روزه نمیگیرم ناخن و مژه میکارم اما ته قلبم این کارارو دوس دارم و میتونم رعایت کنم
دیشب قسمش دادم که اگر حسی شکل نگرفته بره
گفت نه اینکه شکل نگرفته باشه ولی کم هست و به نظرمم منطقیه چون هنوز تایم زیادی با هم نبودیم
گفت تو دنبال رابطه دوست دختر دوست پسری و احساساتی که تو اون رابطه هست هستی درحالیکه من نمیتونم همچین احساساتی رو الان بهت بدم در مورد پوششت هم که گفتی دوس داری من تو رو همینطور یکه هستی بپذیرم فکر کردم و تو ذهنم اینه کاش حجابش کامل تر بود دیگه هر طور خودت میدونی
منم دیدم واقعا تا اینجا هم احساساتم درگیر شده بهش گفتم این رابطه برای من ریسک داره و من نمیتونم مثل تو منطقی نگاه کنم
اونم گفت هر طور صلاح میدونی و کات کردیم
بچه ها بعد از نزدیک به دو ماه نباید حس و تمایله شکل بگیره؟ چون توی من شکل گرفته بود
من واقعا امید بسته بودم بهش گفتم اگه همو بخوایم این اختلافات رو باهاش کنار میایم
قلبم از دیشب انگار یه چیز سنگین روشه و به شدت گرفته حتی وسط خواب میپریدم و هی یادش میفتادم