گفتم دایی من میترسم نمیام ..بعدش اون گفت نترس بیا انقدر مزه میده
تو این خواب متوجه بودم که انگار من دارم با داییم ازدواج میکنم
بعدش دیدم من و داییم توی یه اتاق هستیم اون دراز کشیده بود و من نشسته بودم کنارش.صداش زدم دایی وحید بهم گفت دیگه به من نگی دایی بگو آقا وحید..منم گفتم آقا وحید خوشحال شد و گفت آفرین حالا شدا...
صبح از خواب بیدار شدم و به خوابم اصلا اهمیت ندادم
ولی چند ساعت بعدش زنگ زدن و گفتن داییم فوت شده
بگو
من دوتا پسر دارم ۸ ساله و ۳ ساله خیلی نگرانشون هستم همش بغض میکنم و مجبورم بغضمو بخورم
اگه من نباشم آینده بچه هام چی میشن
قبلا هم زیاد خواب دیدم که با کسی دیگه ازدواج میکنم و لباس عروس پوشیدم یا با شوهرم دوباره عروسی میکنم
به اون خوابت بگو جون منو بگیره تورو رها کنه
این بابت افکار منفی خودت هست...منم یه زمانی خیلی درگیر مرگ بودم ناخداگاه ذهنم همین بود...یه شب دور از جون خواب دیدم مادرشوهرم فوت کرده...من و شوهرم و خواهرشوهرم بود گمونم داشتیم رو تخت غسال خونه می شستیمش...وای خیلی حسش بد بود...هر چی می خواستم از اون خواب بیدار بشم نمی شد...زجر می کشیدم و خواب رو می دیدم حتی تو خواب زجر کشیدن روحمو حس می کردم...با وحشت بلاخره بیدار شدم از ترسم حتی به شوهرم نگفتم فقط گفتم همین الان به مادرت زنگ بزن و حالشو بپرس...بعداً تعبیرش رو پیدا کردم گفته بود یعنی گناهاش پاک میشن...از این مدل خوابا خیلی دیدم...حالا یا ذهنت درگیر بوده یا تعبیرش فرق داره...بهش فکر نکن و صدقه بده...بعد یه چیزیم هست تو خواب اگه با مرده نری تعبیرش خوبه تو که نرفتی.
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
21 ثانیه پیش
23 ثانیه پیش
23 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
