دیشب که اصلا نمی خواستم صبح بشه بیدار بشم
نصفه شب دخترم گرسنه شد بیدار شد حالم خیلی خراب شد عرق کرده بودم گرم بود بخاطر دخترم شبا نمیزاریم کولر روشن بمونه
از موقع ای که بیدار شدم اصلا حالم خوب نیست معدن ضعف کرد مجبوری سه لقمه نون پنیر خوردم که اذیت نکنه معدن😔 خیلی خسته میشم تو کار خونه هیچکی کمکم نمیکنه مامانمم فقط برای مهمونی میاد
از وقتی میرم پای اجاق گاز بچم کلی جیغ میزنه گریه میکنه تا پخت و پز و شستن ظرف تموم میشه و مامانم بعدش میاد فقط با بچه بازی میکنه
از اونور حاملگی اصلا بهم نساخت باعث شد شوهرم سرد بشه چون ممنوع رابطه بودم نشد با شوهرم باشم کلا سرد شده
حتی دو سه هفته هم رابطه نباشه دیگ خودش نمیاد پیشنهاد بده
حتی وقتی با کار زیاد و نگهداری دخترم میرم حموم آماده میشم و به آقا میگم آمادم
اصلا براش مهم نیست حتی شب حرفشم نمیزنه میگیره تخت میخوابه
زندگیم جهنمیه 😔
حتی این دخترا که با پسرا دوستن از من خوشبخت ترن
چون پسره بهشون اهمیت میده
دیشب رفتم شیرینی فروشی اونجا پسره گوشی و داد بهم تم انتخاب کنم دوست دخترش همش پیام میداد میگفت نمیر لازمت دارم میخوام یه دل سیر بغلت کنم
یاد پیام دادن دوست دختر شوهرم افتادم
اونم همینطوری تند تند پیام میداد ولی من موفق نشدم متنشو ببینم که خون شوهرم و همونجا بریزم
بعد یک هفته فهمیدم دوست دختر داره
عقد بودیم