چند ماه پیش یکی از همکارا شوهرم ک زن بود زنگ زد اونم وقتی جواب داد من پیشش بودم بین صحبتاش بهش گفت جانم
من دیگه اینقد حالم بد شد ناراحت شدم گریه کردم خواستم بمیرم گفتم چرا بهش گفتی جانم چه دلیلی داره
اونم گفت این خانم خوبیه نمیدونم و محجوب و زهرماره منم از دهنم پرید حواسم نبود ببخشید و....
گفت اره کارم اشتباه بود دیگه نمیگم حواسم نبود
منم قسمش دادم گفتم قبلا نگفتی گفت نگفتم گفتم باید دفعه ی آخرت باشه اونم گفت معلومه نمیگم و ...
ولی خواهرا من یکم حساسم این موضوع از ذهنم بیرون نرفته و پریشب دوباره یادم اومد و اعصابم خورد شد...
بعد..