موقعی که مریض بود باید شورتش عوض میکرد و نمیتونست
من بودم...
موقعی که کرونا گرفت و پوشک میزاشت و ...
من بودم ...
موقعی که پول نداشت
من بودم
موقعی که مهمونی میداد و مهمونی میرفت
من بودم...
من فقط زبون نداشتم سیاست نداشتم رک و راست و ساده بودم.
آخر هم بده عالم شدم.
عروس خانم بزرگه که دست به هیچی نمیزنه و سالی یکبار با عزت و احترام میاد غذا میل میکنه و میره عزیزش هست.
بماند که حتی ب پسرش خیانت هم کرده و مجدد بخشیده شد و برگشت.
منی که یکسال دارم باهاش زندگی میکنم به پای خوبی و بدی شوهرم سوختم و ساختم و با مادرشوهرم تو یک خونه بخاطر بیکاری همسرم دووم آوردم بد عالم.
امروز به همسرم گفته زنت عزیز نیست
فلانی برام عزیزه چون مهربونه ..
در واقع چون من زبون نداشتم شاخان کنم هندونه بدم زیر بغل و کار خودمو بکنم.