پدرشوهرم یکم بیماره شوهرم از بچگی پیش پدربزرگش اینا بزرگ شده.. بعد شوهرم میگه از بزرگ تا کوچیک خانوادمون برام زحمت کشیدن من به گردنشون حق دارم... اصن تا اینجا قبول.. ولی من مسئول این نیستم ک بخوام زحمتایی ک برای شوهرم کشیدن رو منت رو سر من بزارن.. بعد من خودم مادرشوهر پدرشوهر دارم براشون زنگ میزنم. ولی اینا توقع دارن من هر روز بهشون زنگ بزنم به پدربزرگ و مادربزرگ شوهرم. اوایل ازدواج ک اینجوری بودن هم خودشون تماس میگرفتن خیلی هم ازم توقع زنگ داشنن. به شوهرم گفتم من نمیتونم اینجوری تحمل کنم چون ادم درونگرام از تماس متنفرم. خلاصه این عادتو از سررشون گرفتم.. دیگ ن زنگ میزنم ن اینا. فقط هفته ایی یبار خونشون میرم. و فقط به مادرشوهرم پدرشوهرم تماس میگیرم. اونم یکی دوبار در هفته.. کار بعدی میکنم؟!
بعذ مثلن برم اونجا خواهرشوهرم خیلی سلیطه هست ولی فعلا اوایل ازدواجمونع یکم مدارا میکنه. بعد دلش میخواست من همش باهاش خوب یا صمیمی شم همش میگفت بیا خونمون. چون خونشون نزدیک مادرشوهرمه.. ولی اصننن نمیرمممم اونجاا. خیلی هم رسمی هستم باهاش.. ولی همش دوس داره بهم بچسبه😣
بگو مامان و بابا و خاله و دایی و..... منم برام زحمت کشیدن هر هفته بزنگ بهشون پسولی اگه پدربزرگ آدم خ ...
عزیزم جوون هستن.. من خودم خیلی دل رحمم.. اوایل براشون هدیه و لباس میخریدم همیشه.. ولی کم کم به اخلاق واقعیشون برگشتن.. خیلی ادمای دخالت گر و زوگویی هستن. مثلن به شوهرم. میگن دیگ انقدر خونه زنت نرو. یا اگ شب بخوایم بیرون بریم ژنگ میزنه چرا رفتین زود بیاین.. اینا خیلی دیک بهم برخورد. برای همین گفتم دیگ انقدر افسار به دستشون ندم
عزیزم جوون هستن.. من خودم خیلی دل رحمم.. اوایل براشون هدیه و لباس میخریدم همیشه.. ولی کم کم به اخلاق واقعیشون برگشتن.. خیلی ادمای دخالت گر و زوگویی هستن. مثلن به شوهرم. میگن دیگ انقدر خونه زنت نرو. یا اگ شب بخوایم بیرون بریم ژنگ میزنه چرا رفتین زود بیاین.. اینا خیلی دیک بهم برخورد. برای همین گفتم دیگ انقدر افسار به دستشون ندم