تو یه ساختمونیم اسیرم کردن وقت و بی وقت میان منم در خونه ویلاییه و تابستونه بازه
نه یالله ای نه چیزی تو بدترین وضعیت منو دیدن با شوهرم خوابیم مادرش میادو میره ب بهونه ها الکی
منم دیگه عصبانی شدم ب خواهرشوهرم پیام دادم با لحن ارومی گفتم بهشون بگو رعایت کنن من هیچ حس زندگی جداگانه ندارم حریم ندارم خسته شدم حداقل میخوان بیان یه صدایی بزنن ادم میره دسشویی ام یه صدایی میکنه این خو خونس
خودم خاستم بگم گفتم الان یه داستان بزرگ ازش درست میکنه مادرشوهرم دیگه ب دخترش گفتم اونم گفت باشه حتما میگم
حالا واسم قیافه گرفتن از صبح بدبختی چ گیری کردم بخدا
هروزم باید چشم تو چشم بشم باهاشون
یعنی توروخدااا واسه من دعا کنید خونه دار بشم خسته شدم
اینایی ک تو یه ساختمونن درک میکنن