سال ۹۴ با پدر معتاد هیچی ندار
خودش هم ماشالا فقط ظاهر بچه قدیسه بود وگرنه کم پسر بازی نمیکرد
از طریق خاله کوچیکم با یه دعانویس اشنا شدن
دعاده برای س پ ا ه کار میکرد
این یا یه پسر دکتر دوست شده بود پسر فقط برای دوستی میخواستش
دنبال زن دکتر مثل خودش بود
این با دعا کاری کرد پسر از شهز دیگه اومدن خواستگاریش
خونه خالم اینا داغوون بود بله برون رو بردن خونه پدر بزرگم
جهیزیه هم پدر بزرگم به عهده گرفت
در این حد هیچی ندار بودن
فکر نکن دل خوبی هم داشت
بشدت حسود بدخواه بود
همیشع گریه میکرد میگفت من ازدواج کنم همه دخترای فامیل بمونن یا بعد من ازدواج کنن
هیچی دیگه الان زن اقای دکتر شده خودش هم ادامه داد با پولای شوهرش الان داره دکترا میخونه سرکار نمیره و نرفت
فقط بهش بگن خانوم دکتر
براش کافیه
غرق رفاه و خوشبختی