2777
2789
عنوان

امشب تولدم بود

311 بازدید | 31 پست

همسرم خونه بابام برام تولدگرفت.وسط تولدمامانم بارفتارش بدجوردلموشکست.توی جمع مثل کسی که ازش بدش میادباهام رفتارکردمنم دلم شکست وخودخوری کردم تاکه مهمومارفتن.اوناکه رفتن بغضم ترکیدوبهش گفتم.انکارکردوگفت دستم نمک نداره وگریه کرد(ازبچگیم هیچوقت نشده که بهش گلایه رفتارشوکنم واحساسمودرک کنه همیشه وقتی احساسموبیان کردم محکوم شدم.)الان حالم بده خیلی بد

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

قشنگ حستو درک میکنم

ببین شما ناراحت شدی ولی شاید مامانت از قصد نبوده رفتارش 

اگه از قصد بوده ک چ بهتر گفتی 

اگه از قصد نبوده ک فردا پس فردا رفع میشه 

همسرت چی گفت ؟

گارنت اسم یه سنگه که به دونه های انار هم میشناسن🙂 کاربری دوم و جدیدم ....
مسلما اگه اینجوری بود دلشو نمیشکست

دقیقا.من امشب خیلی ناراحتم.ازلچگی همیشه بهم وایب منفی میدادهیچوقت احساس نکردم براش عزیزم.نصف ناراحتیمم بخاطراینه که چراحرف دلم بیان کردم.چون ازبچگی همیشه تمام تلاشش این بودکه محکومم کنخ.مثلامیگفتم چرامنودخترخالم دعواکردیم توطرف اونوگرفتی پیشش منودعواکردی میگفت چون اون باباش معتاده گناهداره میگفتم ولی من بچه توام آذارمیببینم میگفت مقصرتوای به اون حسودیت میشه.آخه دعوای بچکانه دوبچه سربازی لی لی چه ربطی به معتادبودن پدرداره

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز