سلام
اخرين روزاي اسفند كم كم داره مياد و يه سال ديگه از راه ميرسه.به يك سالگي دختر عزيزم دارم نزديك ميشم...
يه سالش گذشت.خدا رو شكر ميكنم كه دخترم عليرغم زود به دنيا اومدن سالم بود و توي دستگاه نرفت.خدا رو شكر مي كنم كه بچه آروم و شيريني بود و منو به شدت عاشق خودش كرد.خدا رو شكر ميكنم كه خوابش هم خوبه.خدا رو شكر مي كنم كه بالاخره بعد از نه ماه جنگ و چالش تونستم افسردگي زايمانم رو شكست بدم ودكتر اعلام كرد تو ديگه علايم نداري.خدا رو شكر مي كنم كه تونستم به اضطرابم غلبه كنم و اون رو هم تقريبا شكست دادم.
خدا رو شكر كه با همه اين تلاطم هاي روحي تونستم از عهده مادري كردن واسه دخترم بر بيام.خدا رو شكر كه مادر خوبي بودم بارها كم اوردم ولي هرگز خسته و پشيمون نشدم.هرگز به دخترم اخم نكردم يا بخاطر ناراحتي هاي خودم دعواش نكردم يا خداي نكرده دست روش بلند نكردم.خدا رو شكر كه عاشقش موندم و با خنده هاش دنيام زير و رو شد.( يه چند باري با هم اختلاف نظر داشتيم بحثمون شد ولي دعوامون نشد!!)
خدا رو شكر كه چالش هاي مادري رو تونستم تاب بيارم.شير نخوردن؛ غذا نخوردن؛ كم وزني.خدا رو شكر كه تا جايي كه از دستم بر اومد براش كم نذاشتم و تونستم بهترينها رو براش فراهم كنم.خدا رو شكر كه تونستم با كمك همه اطرافيانم بي خوابي هاي شبانه اش رو تحمل كنم و دووم بيارم
با شرايط روحي من ؛ افسردگي؛ روماتيسم و دردهاي مفصلي ؛ واقعا مادر موندن سخت بود.هميشه حس كمبود ميكردم و ميگفتم نميتونم و نمي كشم.اما خدا رو شكر سال اولش رو سپري كردم.اميدوارم خدا لياقت بده و هميشه مادر عاشق و خوبي بمونم.راه درازي اومدم.شايد براي همه عادي باشه ولي واسه من نبود.
هر كي دوست داره بخاطر كمك ها و نعمت هاي خدا اينجا بنويسه و خدا رو شكر كنه.